menusearch
tarikhrudbargilan.ir

روایتی از جنبش سردخونی

تقویم
یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳
جستجو
هدر سایت

روایتی از جنبش سردخونی

(0)
(0)
اشتراک خبر در شبکه های اجتماعی اشتراک
تاریخ درج خبر سه شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳
تعداد بازدید خبر 131
روایتی از جنبش سردخونی

روایت جنبش سردخونی روستای دارستان در مصاحبه با

زنده یاد پهلوان علامه قاسمی دارستانی از شاهدان ماجرا 

 

✍️بابک قلی زاده دارستانی


مقدمه :
یکشنبه دهم شهریور ۱۴۰۰ برای تهیه گزارشی به پارک دانشجو رفتیم غروب بود هوا کمی خنک شده بود وارد پارک شدیم چشم چرخاندیم روی یکی از صندلی های پارک پیدایش کنیم ناگهان چشمم مردی را دید با موهای سپید و بلندش تداعی گذشت نشیب و فرازها فراوانی داشت نسیم خنکی وزیدن گرفت .
چراغهای پارک یک در میان روشن شده بودند و لابلای درختان میدرخشیدند هنوز همان هیکل ورزیده اش خودنمایی میکرد در اندیشه عمیقی فرو رفته بود گویی که ورقهای غبار گرفته خاطراتش را مرور میکرد از دور دست تکان دادم با لبخندی از سر مهر سری تکان داد و از جایش بلند شد سلام کردیم خیلی خوش حال شد بار سنگین تنهایی بر شانه هایش احساس میشد گویی مادری که از فرزند جدا به یاد دیار و سرزمین خود بود او که میدان دارپهلوان خانه بود هر لحظه منتظر بودم که رخصت بگیرد به چرخیدن در گود پهلوان خانه ای که چرخش ایام را تداعی میکرد خاطراتی از گذشته های دور تلخ و شیرین آن روزها سر صحبت را باز کردیم از تنهایی گله میکرد اما هنوز غرور در چشمانش موج میزد
علامه قاسمی دارستانی یل پهلوان خانه دارستان از او در مورد واقعه سرداب خونی پرسیدیم بعد از گذشت سالها اشک در چشمانش حلقه زد بغضش را فرو خورد و شروع کرد به تعریف کردن ماجرا تابستان بیست شهریور ۱۳۴۱ بود من که شانزده سال بیشتر نداشتم و تازه پشت لبم سبز شده بود واحساس میکردم برای خودم مردی شدم دلشوره خاصی داشتم انگار اتفاقی در راه بود ولوله ای در روستا برپا بود همه درباره سرداب خونی صحبت میکردند. از آن جایی که زندگی در روستا بصورت ییلاق و قشلاق بود و ساکنین روستا به باغداری و کشاورزی مشغول بودند با بحران کمبود آب دچار معضل شده بودند تصمیم گرفتند نهری احداث کنند تا آب را از سرچشمه به سمت باغ ها و اراضی خود انتقال دهند این کار آنها موجب شد حجم آبی که به روستای گنجه هدایت میشد کم شود و موجبات ناراحتی و خشم اهالی روستا را فراهم کند اهالی روستای گنجه با کمک سرهنگ هشیار که مالک کارخانه روغن کشی گنجه بود و قدرت و نفوذ زیادی نزد قاضی و مقامات نظامی شهرستان داشت توانستند حکم قانونی و رسمی علیه اهالی دارستان گرفته و با نیروهای نظامی که اختیار داشتند به سمت دارستان حرکت کنند تا هر چه سریعتر حکم را اجرا کنند به مدت سه روز مردم و نظامیها در سرداب خونی حضور داشتند من هم به همراه دوستانم ابراهیم دارابی و وهاب لطیفی تصمیم گرفتیم خودرا به محل برسانیم. منتظر بودم ابراهیم بیاید در کمال ناباوری و تعجب دیدم ابراهیم کت و شلوار زیبایی به تن کرده و خیلی شیک و رسمی به نظر میرسید در حالی که می‌خندیدم با تعجب پرسیدم ابراهیم برای چه کت و شلوار پوشیدی مگر جایی دعوت داری؟ ابراهیم خندهای کرد و در حالیکه دستش را به سمت کمرش میبرد گفت نه اسلحه به کمرم بستم برای اینکه دیده نشود و کسی شک نکند کت پوشیدم. من هم دینی به گردن دارم و برای دفاع از حق و مردم دیارم کوتاهی نمیکنم و با تمام وجود آماده ام تا در مقابل نظامیهای مستقر در روستا مبارزه کنم از او پرسیدم اسلحه تو واقعی است گفت فقط یک تیر شلیک کرده ام شش تیر دیگر باقی مانده نگران نباش با همین تعداد تیر از پس آنها بر میایم. از این همه غرور و تعصب لذت بردم دستی بر شانه هایش کشیدم و صمیمانه تحسینش کردم بعد سه نفری با افتخار و غرور وصف ناشدنی گویی لشکر قدرتمندی هستیم که بی پروا و بی باک با شجاعت و جسارت برای دفاع از آب و خاک دیارمان بدون فوت وقت به سمت دارستان حرکت کردیم نزدیک محل که شدیم مشتی سلیم را دیدم که وسط میدان نشسته و مردم دور او جمع شده بودند او در حال صحبت کردن بود آن طرف دره هم ژاندارم ها صف کشیده بودند پدر من و مشتی عنایت در نقش میانجی با کد خدا منشی قصد داشتند صلح برقرار کنند تا کار به جنگ و نزاع نکشد افسر جوان که فرماندهی نیروها رو بعهده داشت سر تعظیم فرود آورد و گفت من

هم نمیخواهم جنگ و خونریزی به پا شود اجازه بدهید حکم اجرا شود من مامورم و معذور وظیفه دارم به دستور مافوق عمل کنم بعد از اجرای حکم و رفتن من و سربازانم شما میتوانید آب را دوباره به سمت اراضی خود برگردانید ولی متاسفانه عده ای از بزرگان محل نپذیرفتند و گفتند به شما اجازه نمی‌دهیم آب را بر ما ببندید .البته مخالفت اهالی دلایلی داشت اگر حکم توسط ماموران در حضور قاضی صورتجلسه و امضاء می‌شد آب در ید تصرف مالک گنجه سرهنگ هوشیار برای کشاورزی مورد استفاده قرار می‌گرفت

برای همیشه اهالی بی حق می‌شدند و برگرداندن مسیر آب بعد از خروج ماموران سودی نداشت ؟ به با شنیدن این جمله افسر جوان نیروهای خود را در سرتاسر منطقه پخش کرد و محل را محاصره کرد احمد توکلی با دیدن این کار افسر جوان ترسی را در وجود خود احساس کرد که نشان از جنگ و خونریزی داشت بر آن شد تا مردم را دعوت به آرامش و صلح کند اما توان مقابله با خشم مردم را نداشت نا امید و درمانده شده بود کاری از دستش بر نمی‌آمد ناگهان مه غلیظی همه منطقه را در برگرفته طوری که چشم، چشم را نمیدید یکی دونفر از زنهای روستا غش کردند یکی از‌ آنها مادر شمس علی بود با سیاست زنانه خود میخواست افسر جوان را از کارش منصرف کند که فایده ای نداشت صدای تیر تمام منطقه را تحت تاثیر قرار داده بود از همه جهت تیر رد میشد بی هدف شلیک میکردند تا و وحشت ایجاد کنند از کنار گوشم تیری با فاصله کم عبور کرد که صدایی وحشتناک داشت هم همه ای برپاشد صدای جیغ و فریاد زنان و کودکان سر به فلک کشیده بود ناگهان یک نفر فریاد زد گل برار را زدند گل برار کشته شد همه به سمت گل برار رفتند در حالی که در خون غوطه ور بود و نفسهای آخر را میزد قلب مردم روستا به درد آمد و خشم عمیقی وجودشان را فرا گرفت درگیری شدیدی ایجاد شد بطوری که ده نفر از اهالی تیر خوردند سه نفر کشته شدند و هفت نفر زخمی شدند با کشته شدن قنبر و حاجی خون مردم به آمده بود حمله سنگینی به سمت ژاندارمها کردند طوری که مجبور به فرار شدند هیچ کس جلو دار خشم مردم نبود افسر جوان به سربازان دستور داد به سمت گنجه فرار کنند و جان خودرا نجات دهند. در این اثنا احمد توکلی مدام از مردم خواهش میکرد که شلیک نکنند و از نزاع در درگیری دست بکشند بالاخره با فرار ژاندارم ها آتش بس برقرار شد اما مردم روستا غرق در ماتم و عزا شده بودند احمداسدی نظام، باقری، زین العابدین ،تکلیمی بهرام و بهمن عبدالهی، احسان ا...رستمی به شدت زخمی شده بودند مردم فورا دست بکار شدند و با طناب و چوب برانکارد ساختند تا بتونند زخمی ها و کشته هارو به رودبار انتقال دهند خون زیادی از زخمیها رفته بود و شرایط بسیار نامناسبی داشتند بالاخره به هر زحمتی شده بود مجروحین و اجساد را به جلوی دادگاه رودبار رساندند. دکتر صادقی که از اهالی کلشتر بود جرات نداشت برای مداوای زخمیها نزدیک شود او خشم و ناراحتی را در چشمان پر خون همراهان زخمیها میدید وسعی میکرد با مهربانی و آرامش شرایط رسیدگی به مجروحین را فراهم کند از طرفی سرهنگ هشیار و قاضی در حال بازی ورق بودند روح اله روحی با دیدن آنها شروع کرد به دشنام و ناسزا به قاضی به خاطر دستور حکمی که صادر کرده بود هردو پا به فرار گذاشتند آمدند مردم سمت پست خانه تلگراف زدند به تهران و مجلس هم زمان با انقلاب اسلامی سال ۵۷ زنده يادجلال طالبی و الیاس رستمی برای دفاع از روحیه سلحشوری اهالی روستا به دنبال افسر رفتند او را یافتند و کت بسته تحویل نیروهای نظامی دادند و تقاضای کیفر دادند. در دادگاه قاضی با شنیدن دفاعیات افسر جوان مبنی بر اینکه جز اطاعت دستور مافوق و حکم قاضی چاره ای نداشته است حکم آزادی ایشان را صادر کردند.همچنین در اوایل سال هشتاد همکاری و تلاش علی گل دارابی و تعداد زیادی از معتمدین محل دارستان حکم احقاق حق آب سرداب خونی توسط دادگاه شهرستان رودبار با حکم ابلاغ قضایی صادر گردید.
توضیح : بر روی تصاویر تاریخی این حادثه کلیک کنید

👇👇👇👇

 تصویری از سمت چپ شادروان گل برار سلیمانی که در حادثه سرداب خانی ( 20 شهریور 1341 ) مظلومانه به شهادت رسید .سمت راست برادرش آقای حداد سلیمانی .

شهید گل برار سلیمانی

 تصویری از جنازه شهید گل برار سلیمانی 20 شهریور 1341 منطقه سردخونی دارستان .

جنازه شهید گل برار سلیمانی

 شهدای حماسه ساز سردخونی از سمت راست: زنده یادان  یاد حاجی نوحی _ قنبر مهرپور_ گل برار سلیمانی

شهدای حماسه ساز سردخونی

نظرات کاربران ( 0 نظر )
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام