menusearch
tarikhrudbargilan.ir

در نکوداشت استاد علی جهاندار

تقویم
شنبه ۸ دی ۱۴۰۳
جستجو
هدر سایت

در نکوداشت استاد علی جهاندار

(0)
(0)
اشتراک خبر در شبکه های اجتماعی اشتراک
تاریخ درج خبر پنج شنبه ۶ دی ۱۴۰۳
تعداد بازدید خبر 123
در نکوداشت استاد علی جهاندار

شرط، دیدارِ دوست ( در نکوداشت استاد علی جهاندار شمامی )   

✍ محمد هادی توحيدی

در بچگی سوار اسب چوبی خود می‌شدیم و جولان می‌دادیم، کمی که بزرگتر شدیم، طوقه مستعمل دو چرخه یا لاستیک کهنه ماشین جای اسب چوبی را گرفت که با آنها تمرین رانندگی می‌کردیم، وقتی از بازی خسته می‌شدیم با دیگر همبازیان کنار جاده بر بلندی می‌نشستیم و ماشینهای عبوری را می‌شمردیم و آنها را مالِ خود می‌کردیم و موقع رفتن به خانه خوشحال بودیم که تعداد زیادی اتوبوس و سواری داریم، به نوجوانی که رسیدیم قهرمانان ما پهلوان های کشتی محلی بودند که روز سیزده بدر یا در مراسم و اعیاد کشتی می‌گرفتند یا پهلوان هایی که معرکه می‌گرفتند و زنجیر پاره میکردند یا با مشت سنگ میشکستند. در بحث های دو نفره یا چند نفره هر کدام طرفدار یکی می‌شدیم و برایش سینه چاک می‌دادیم، وقتی به دبیرستان رفتیم افق دیدمان کمی باز تر شد و با دوستان محلات دیگر مثل جوبن و پشته و شمام آشنا شدیم و بحث از محل فراتر رفت و بحث بین محله ای شروع شد، باید اعتراف کنم که همه ما در رابطه با آدم‌های شاخصِ شمام کم می‌آوردیم که آنها پهلوان یداله را داشتند که با پهلوان رفیع کفته ای پنجه در پنجه می‌افکند یا تعزیه خوانهایی مانند ملا بهرام یا برنگی ها را داشتند که خوش صدا بودند و خوش نقش، یا زنده یاد فریدون حجت را داشتند که صدایش سر آمد بود و در چند مقام می‌خواند. در همین دوران جوان خوش صدای دیگری ظهور کرد که گوی سبقت از دیگران ربود گر چه خیلی زود از منطقه مهاجرت کرد اما مدت زیادی یادش نقلِ مجالس و محافل بود، این شخص علی جهاندار بود. برای ادامه تحصیل به رشت رفتم در آنجا هم بحث و در اصل کَل کَل در رابطه با قهرمانان ادامه داشت رشتی ها به ناصر مسعودی می‌نازیدند و اهالی شهر های دیگر به زیبا کناری و عاشور پور و غیره و ما رودباریها کم می‌آوردیم، یک روز سوار مینی بوس از رشت به رستم آباد می‌آمدم که راننده نواری در دستگاه پخش ماشین گذاشت خواننده با صدایی خوش می‌خواند( به خدا اگر بمیرم که دل از تو بر نگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم) از راننده در باره خواننده جویا شدم راننده که زنده یاد ابوالفضل مرادی بود گفت صدای آقای جهاندار است مثل اینکه چیز با ارزشی از آسمان برایم به زمین افتاده است (بقول رودباری ها مِه دلا شابارِ انار بِکَت )، خوشحال شدم با منت و خواهش نوار را گرفتم و بارها گوش کردم و مخصوصا از یادداشت استاد شجریان که از آقای جهاندار با عنوان فرزندم یاد کرده بود بسیار مشعوف شدم، بعد از این آلبوم چشمم به آلبوم های نقش پندار و صورتگر نقاش روشن شد، بعد از آن تاریخ در برخورد با دوستان گیلانی و حتی شهر های دیگر چیز با ارزشی در چنته داشتم و به خود می‌بالیدم کلا انسان نیاز دارد که در زندگی قهرمانی داشته باشد و ضمن الگو پذیری از قهرمان به او مباهات کند، هر روز علاقه ام به این قهرمان ملی که هم محلیم بود بیشتر می‌شد و آرزوی دیدارش را داشتم بار ها به درب خانه اش به نگهبانی می‌نشستم ولی موفق نمی‌شدم و رویش را نداشتم که درب منزلش را بزنم و تقاضای دیدار کنم، بعد از زلزله با یکی از دوستان در رودبار کارگاه درب و پنجره سازی آلومینیم دایر کردم یک روز شخصی به کارگاه آمد و استعلام قیمت کرد برای ساختن تعداد زیادی درب و پنجره برای مدرسه ای در شمام که بانیش استاد شجریان بود و نماینده استاد، آقای جهاندار، پائین ترین قیمت ممکن را ارائه دادیم تا هم در این کار خیر شریک باشیم و هم شاید به این وسیله دیدار دوست حاصل شود و شرط را هم دیدار دوست گذاشتم که قبول کرد در کمترین زمان ممکن کار را آماده کردیم و پیغام دادیم، آمد بدون دوست و شرط را یادآور شدیم که در حسرت دیدار بودیم گفت که اتفاقا آقای جهاندار در منطقه است شما فاکتور را آماده کنید و رفت ما بساط چای آماده کردیم که تنها وسیله پذيرايي بود و منتظر ماندیم ساعت حدود دوازده و نیم بود که آمدند هنوز به درِ کارگاه نرسیده بودند که از مغازه روبروی کارگاه صدای آوازی خوش بر خاست استاد بر گشت و با تمام وجود جلب صدا شد و با سر و دست خواننده را همراهی کرد و بعد از پایان آواز گفت خواننده را نمی‌شناسند اما در اصفهان خواند و بی نقص و توضیحاتی در باره این دستگاه داد فاکتور را گرفت و با خنده گفت این را که خیلی زیاد نوشته اید گفتیم که مایه به مایه نوشته ایم گفت شوخی کردم و در جریان قیمت هستم و مبلغی از جیب خودش بر فاکتور ما افزود و چک نوشت و تا درب کارگاه رفت و دوباره برگشت و دست در کیف کرد و مهری در آورد و گفت فاکتور شما را بدهید تا یادگاری برایتان بگذارم و مهر زد (امور خیریه محمد رضا شجريان ) که نماینده اش سرکار خانمی بود که نامش در خاطرم نمانده چه خوش گفت فرخی یزدی، در دفتر زمانه فتد نامش از قلم، هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
من با اجازه دوستان میخواهم این شعر را کمی تغییر دهم و بگویم در دفتر زمانه فتد نامش از قلم، هر ملتی که مردم صاحب هنر نداشت

نظرات کاربران ( 0 نظر )
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام