👆👆👆👆👆
تصویر بالا از موسسین تشکیل نهضت مقاومت منفی علیه اشغالگران روس در سال 1320 ازسمت راست : حاجی خان کلانتری، جهانگیر سرتیپ پور سناتور گیلان، یونس آقاجانی حاکم تالش و گرگانرود
زنده یاد حاجی خان کلانتری در کتاب تاریخ معاصر گیلان یادداشت های جهانگیر سرتیپ پور
✍️به کوشش بابک قلی زاده دارستانی
از جمله آشنایانی که آثار صراحت و شجاعت در او میدیدم آقای حاجی خان کلانتری اهل رودبار است. خیلی گرم و با حمیت است. احترام و اعتقادی بمن نشان میدهد. مهربانی بیشتر کردم محبتش مضاعف شد. رازهای خود به میان گذارد چه مربوط به امور تجاری و انتفاعی چه مسائل خانوادگی کم کم به به جریانات سیاسی پرداخته است. در سخنانش صداقت و حرارت بود. من هم گرم گرفتم. در طی چند مذاکره از استعداد و نفوذش در حوزه رودبار و عمارلو مطلع شدم. آزمایش هائی کردم که نتیجه مناسب بود. تدریجا وارد در متن موضوع شدیم. پس از شور و بررسی انواع پیشنهادهائی که از طرفین میشد به طرح مقدماتی توافق شد و پیمان بست که موثرترین آن نواحی و هم چنین ناحیه طارم و شاه نشین را جدا جدا ملاقات کرده بعد از تحصیل اطمینان به احساسات نیک آنها به سراغ من بفرستد ...
در ادامه خاطرات جهانگیر سرتیپ پور در مورد حاجی خان کلانتری و تشکیل نهضت مقاومت در مقابل اشغال روس ها و آقاجان شفتی و تقی باروتکوبی در گیلان 1320 چنین بیان میدارد :
در خلال این احوال آقای کلانتری آمد و گفت که شخصی آقاجان نام که چهارده سال به علت قتلی که کرده بود زندانی بوده و در حدود کوهپایه پیدا شده است و با جمع کردن دو سه نفر و تهیه تفنگ در آن حدود شیطنت هائی میکند ک بر قبای خود پیام های تهدید آمیز میفرستد و افزود نمیدانم آیا صرفا به منظور انتقامجوئی از کسانی که موجب حبس و محکومیتش شده اند یاغی گری میکند یا ساخته پرداخته خارجی هاست. گفتم مادام که بر علیه شما ودر حدود نفوذ شما افدامی نکرده اعلام ضدیت نکن بلکه روزی از وجودش استفاده کردیم. حتی المقدور در باره اش حرف های کدخدا منشانه بزن که به گوشش برسد و نسبت به شما حس احترامی پیدا کند. آقای کلانتری پسندید زیرا در ناحبه عمارلو، آن سوی سفیدرود، تقی خان باروتکوبی با حاجی خان و عزیزا... خان جوانبخت میانه نداشت و لازم بود در مقابل او شخصی مانند اقاجان تراشیده شود به خصوص که شنیده میشود نزد تقی مذکور رفت و آمد هائی مشکوک میشود.
رحمانعلی خلعتبری که تمایلات توده ای ظاهرا پیدا کرده بود.محمد رضا خلعتبری که نمیدانم با کدام دسته بسته است. سالار مشکات که بوجار لنجان است با روس ها رفت و آمدی دارد، ملاقات هائی با تقی کرده اند که آقای کلانتری تصمیم گرفت در مقام تحقیق امر بر آید. زیرا بیش از همه خطر به او توجه میکرد. چند روز بعد آقای کلانتری برگشت و گفت دستور تحقیق دادم. ضمنا آقای اسمعیل خان شاه نشین را هم که در طارم ساکن است با خود به رشت آوردم که به شما معرفی کنم. زمینه اش را برای همکاری فراهم کرده ام او دارای قبیله کوچکی است ولب جوانان گرم و چالاک دارد.از ژاندارم های عهد شاه سفر کرده سخت ناراضی است در عین حال چشم دیدن اجنبی ندارد در جستجوی محور محکمی است. شما را نزد او عنصری خطیر معرفی کرده ام. با او دست خالی صحبت نکنید که خواهد رسید. غرض، شب هنگام آمد، مردی دیدم عبا به دوش تسبیح به دست با ظاهری نزار، در موقع صحبت معلوم شد که به این هیبت درآمده است که نظر گیر نباشد. از مظالم ژاندارم ها در گذشته، تعریف ها کرد ولی از حضور اجنبی سخت آزرده بود. برایش قصه ها خواندم اطمینانش را جلب کردم پیمان به سوگند موکد کردیم. مردی مصمم و با اراده به نظر میرسید. جواب هایش قاطع و عاری از دودلی بود، چه در مقام نفی چه اثبات، بوسیدمش و روانه کردم. قرار گذاشتیم که به ترتیبی که بین ما معمول بود با یکدیگر مرتبط باشیم ...
بعد از چندی که آقای کلانتری به رشت آمد معلوم شد با او ( محمد رضا خلعتبری ) هم مذاکره کرده و او گفته است گرفتار کار جوب و جنگل هستم، تعهداتی برای رساندن چوب و الوار دارم که به من وقت و مجال کار سیاسی نمیدهد. آقای کلانتری گزارش داد که نماینده اش آقاجان را ملاقات کرده و با او تراضی نموده است .بدین ترتیب که او در ناحیه کوهپایه از طارم تا امامزاده هاشم هیچ گونه فعالیت نکند و هرچه در نظر دارد محدود به حدود شفت و فومن کند و هر وقت ضرورتا به سوی کوهپایه آمد هر چند شب و روزی که مخفیانه اقامت کرد هر شبانه روز یه گوسفند از چوپانان کلانتری برای معیشت او و یاورانش بگیرد و بدین وسیله هم کوهپایه را از دستبرد او معاف کرده و هم رشته ارتباطی برقرار نموده است و هم چنین گزارش داد که علی خان طارمی و برادرش مشهدی دد حاضر شده اند با ما بیعت کنند ولی چون خوی جنگل نشینی و راهزنی دارد از آمدن به رشت خودداری دارد ولی حاضر است تا فیلده رودبار بیاید.
گفتم قرار ملاقات بگذارید و خبر بدهد تا روز ملاقات خود به ( فیلده ) حرکت کنم. واقعا از پشتکار و گرمی و هوش این جوان کوهستانی لذت میبرم. او دامادی دارد بنام رودیانی که عضو جمعیت یا حزب ایران است. اسمش رودیانی است و بسیار شلوغ و متظاهر است، تصمیم گرفته بود شعبه جمعیت را در رودبار بگشاید و حاجی خان کلانتری ممانعت کرد و او به مخالفت با برادر عیال خود برخواسته است.
عقیده آقای کلانتری این بود که اگر با ایجاد این جمعیت یا حزب موافقت کنم فردا حزب توده هم در پناه سرنیزه شوروی ها در آن حدود تابلو و علم بند خواهد کرد. در آن جا مامورین انتظامی هستند نه ژاندارم نه سرباز، وکنترل از دست ما بیرون خواهد شد. عجالتا من با پول از یک طرف وفحش و شلاق از طرف دیگر، خلاصه قدرت شخصی آن ناحیه را سالم نگهداشته ام، این است که سپرده ام در هیچ حزبی نام نویسی نشود. هرکسی به کار خود مشغول باشد. من هم هر چه پول از فروش چوب تحصیل میکنم به قاطر دار و اره کش و جنگلدار و خرده مالکین محل میرسانم. چرا نانشان را من تامین میکنم و آنها را بگذارم که پای علم دیگری سینه بزنند. گفتم نظرت صحیح است ولی خشونت کمتر نشان دهد....
پانوشت :
(رضا رودیانی لاکه داماد حاجی خان کلانتری کسی که در 28 مرداد 1332 در میدان شهرداری رشت مجسمه شاه را به خودروی خود بست و آن را به پائین کشید. فرزندشان ضیاء رودیانی رئیس اداره بهداشت رودبار و رشت در دهه 60 بودند که اکنون بازنشسته هستند .)
پس از چند روزی خبری داده اند که آقای کلانتری را با چند تن دیگر از رودباریان گرفته اند. خیلی ناراحت شدم، به دوستان سپردم که هر چه زودتر تحقیق کنند به امر چه کسی گرفته اند و برای چه امری و در کجایش نگاه داشته اند. باز هم خبر رسید که آقایان صوفی ها، نصرت ا... خان و برادرش و جمعی دیگر را دستگیر کرده اند، ناراحتی من افزون شد. چند روزی بسیار برمن سخت گذشت. رفقا خبر آوردند که آقای کلانتری را بر حسب تقاضای شوروی ها گرفته اند ؟! ( قابل توجه ) ودر شهربانی توقیف هست و متهم است که سیم های تلفون شوروی ها را در کوهپایه مکرر قطع و برچیده شده بود. اخیرا مقداری از آن سیم ها را بالای دکان شخصی یافته اند که مستاجر دکان حاجی خان است و مظنونین و متهمین به اخلالگری را توقیف کرده اند تا معلوم بدارند با فاشیست ها چگونه تحصیل ارتباط کرده اند.
خیالم از این جهت راحت شد زیرا میدانستم که از طرف آقای کلانتری چنین اقدامی نشده است و شاید هم توطئه ای هم بوده باشد. در خارج از اداره، رئیس شهربانی را که سرهنگ جلیلوند بود ملاقات کردم. مردی وطن پرست و کم سواد بود بود، با مقدماتی تحت تاثیرش قرار گرفتم و موضوع حاجی خان را به میان گذاشتم و از او خواستم مراقب کار او و سایر دستگیرشدگان باشد. هر شب به کلوب شاپور که محل تفریح و قمار آقایان شهر و روسای ادارات بود میرفتم. در فرصت مناسب خودی به سرهنگ میرساندم .کسب خبری مینمودم تا موقع مناسب رسید. پیش از انقضای هفته اول به کفالت من آقای حاجی خان از شهربانی مرخص شد و در هفته دوم با صحنه سازی لازم چهار نفر دیگر را که در توقیف بودند شهربانی آزاد کرد ...
برای دیدن تصاویر واضح و توضیحات بر روی آن با انگشت کلیک کنید
👇👇👇👇👇👇👇
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
مجلهی الکترونیکی تاریخ و فرهنگ رودبار گیلان دارای تحلیل تحقیقی و پژوهشی است .
مسئولیت مقالات بر عهده نویسندگان و محققان است .
مدیریت مجله هیچ گونه دخل و تصرفی در مقالات ندارد.
هرگونه استفاده از محتویات مقالات مجله بدون هماهنگی پیگرد قانونی از مراجع ذیصلاح دارد .
فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.